تنها ترین تنها
ببین محمد جان
تو ای رفیق
ای نارفیق
ای وجود با من و از من رها
ای آن من دیگر، تو ای انسان
این سرود دلنواز جان جانان است
که هر دم می نهد مرهم به زخم هر دلی و،
می کشد دست نوازش بر سر ما
این نفیر خشم یاران
بی قراران
قسم خورده سواران پریشان است
که زیر سلطه ی شلاق شب صبح امید را می پویند راه.
تو شاهد باش
مراقب باش
تحمل کن سر ناسازگاری فلک، این چرخ گردون را
که در آخر، در این مهمانی کوتاه،
تو می مانی و مشتی خاک
که گر نامت نکو باشد
تو را باکی نباشد
از هجوم باد هرزه گرد تشنه ی گرما.